دستانم را عطر آگین می کنم
سر انگشتانم را به آبشار 'گیسوانت می سپارم
سر چشمه های عشق را
در بی نهایت چشمانت می جویم
تو جادوی دیدار
شعری کهنه
و تازگی شقایق بارانی
خیمه زدن در پاییز کوهستان
روایت واژه های دلتنگی است
اما بهار
حقیقتی از جنس لحظه های با تو بودن است
آری
دوستت دارم را
با بضاعتی اندک
جسارتی بسیار
و صداقتی جاری فریاد می کنم
جرعه های شراب عشقی ممکن را
نثار تشنگی هایت می کنم
شادی ها از آن تو
غصه ها و دلواپسی هایت را به من هدیه کن
آری
دوستت دارم را
شكوفه هاي گيلاس به تو خواهند گفت
|